یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 11 ماه سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

یاغمور بانو

استخون خوری2

    دیشب برا گلم سوپ قلم پخته بودم ویاغمورم بیشتر از خوردن خود سوپ خوردن قلمش و دوست داره بچه ام دستش خسته شده گذاشته زمین تا کمی استراحت کنه و اینم وضع لباساش   و اینم نشانه انرژِی که از صرف غذا گرفته ...
13 ارديبهشت 1393

سپندارمذگان مبارک

  دیروز روز عشق ایرانیان بود منم تصمیم گرفتم خونه رو تزیین کنم تا یک جشن کوچولو بگیریم که اونم عصر بابایی زنگید و گفت شب نمیام و منم کسل شدم و  بیخیال همه چیز اما شب 10:30 دیدم در میزنن و باز کردم بابایی پشت در بود دلش نیومده بود تو این روز ما رو تنها بذاره اما من حتی شام هم نپخته بودم و بابایی گفت بخاطره دیر در اومدن از سر کار شیرینی فروشی ها بسته بود (خوب باشه)من هم بدون کیک جشن میگیرم!در عرض20 دقیقه غذای مورد علاقه بابا رو پختم   و بعد شام تا 1 شب حرفیدیم ،بازی و چون شما زحمت کشیده بودید و امروز بیش از حد تصورت خسته ام کرده بودی به محض خواب...
13 ارديبهشت 1393

پیوندتان مبارک

  دیروز از ظهر بیرون بودیم وخرید میکردیم یک جفت کفش مجلسی برا من و یک سارافون برا یاغمور خریدیم و عصر هم دنبال خونه اجاره ای برا آنا اینا بودیم و تو هم تو خونه خالی کلی ذوق میکردی و ای ن ور اون ور میرفتی شب به جشن حنا بندون خاله سعیده(دوست مامان)دعوت بودیم تو دقایق اول گریه میکردی و ترسیده بودی اما کمی بعد با اون دست های توپول کوچولوت دست میزدی میرقصیدی قاطی جمع شده بودی و این ور اون ور میدویدی 1 شب با تنی خواسته خوابیدی واینم روز بعد عروسی فدات بشم که اینقدر عاشق پوشیدن کفش بزرگتر از پاتی     ...
13 ارديبهشت 1393

تقدیم به همسرم

    چقدر کم توقع شده ام نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را.. همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست مرا به آرامش می رساند…. حتی اصطحکاک سایه هایمان… میتــرســم… کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد نغمــه ِ دلـت را بشنــود و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!! چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـیسـت! ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن …     چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم. نمیدانم این چه نیروئی ست که مرا به سوی تو می کشاند ! هروقت که تن...
13 ارديبهشت 1393

ولنتاین مبارک

    امروز ظهر رفتیم کادئو بابایی رو از بازار گرفتیم و  سر راه یک جعبه کادئو هم گرفتم  و اومدیم خونه بعد کمی استراحت شب بابایی اومد و یک جشن  کوچیک گرفتیم (همین که عشقم کناره ام هر لحظه پایکوبی میکنم )وبابا   هم پول نقد داد البته به تو هم داد آخه تو این وسط چه کاره ای میدونم توهم عشق بابا جونی ولنتاین امسالمون هم اینجوری گذشت خدایا تا سال دیگه اگه عمری باقی موند حتما پولی هم باقی بمونه تا شرمنده همسرمون نشیم کادئو من به بابا چقدر هم رو انگشتش قشنگ دیده میشه مبارکت باشه نفسم   که توش سفارش دادم ...
13 ارديبهشت 1393

بازار

امروز صبح بعد صبحانه تصمیم گرفتم برم بازار تا از اونجا کادئو بخرم که بابایی هم با ما اومد و تودوباره خواستی خودت راه بری   ما هم گذاشتیمت زمین کم مونده بود بین جمعیت گم بشی و زیر پا بمونی بغلمونم میکردیم گریه میکردی که بذارید زمین انقدر اینجوری اذیتمون کردی تا آخر سر صدای بابایی رو هم در آوردی از یک طرف هم خاله همش عین بچه های 7 ساله تو پاساژ ها گیر میداد سوار آسانسور بشیم منم دیدم کم کم اوضاع داره ...وبابایی عصبانی میشه فورا کادومو سفارش   دادم و دنبال دستمال سر برا تو بودیم میتونم بگم راحت همه مغازه های تربیت و گشتیم اما پ...
13 ارديبهشت 1393

خرید برا بابا

        دیروز رفته بودیم بیرون تا برا بابایی کادئو ولن تاین بخریم کمی منطقه خودمون و گشتیم اما چیز مد نظرم و پیدا نکردم و خاله یک سر پیداه شد تا وسایل بخر تا اون بیاد کل دکور ماشین و عوض کردی این ادایی بود که یاغمور تو ماشین میدادی وشب بابایی اومد رفتیم از رفاه خرید کنیم و از این که یه جایی به اون بزرگی بدون هیچ مانعی راه میرفتی خوشحال بودی       گذاشته بودیمت تو چرخ کلی ذوق میکردی   و بعد خرید رفتیم فست فود توکا   کلی شلوغی کردی و سوپ مورد علا...
13 ارديبهشت 1393

وقتی نینی زور بگه

دیشب رخت خوابمون و جلو بخاری تو پذیرایی پهن کردم و خیر سرم برا تو هم پوشک نبستم تا چون کمی ادرار سوختگی داشتی تا صبح راحت بخوابی   این جای منه(مامان) اینم جای تو(یاغمور) اینم خوابیدن ما حالا من باید کجا بخوابم معلومه دیگه ..... تا جایی خیس و نجس نشه صبح که بیدار شد لیوان اب بالاسرم و برداشته(حالا خوبه خالی بود)و شورتش و که گذاشته بودم تا صبح جاشو عوض کنم و بپوشونمش کرده تو لیوان حالا من چی بگم؟ قیافه رو حق به جانب دیشب قبل خواب داشتم کمی مطالعه میکردم و یاغمور پشتم بود که دیدم خاله رویا همش ...
13 ارديبهشت 1393

بازی

      یاغمور جونم مهمون خیلی دوست داره و وقتی کسی به خونه میاد شروع میکنه به دور زدن خونه و پشتک زدن و ..... و وقتی آراز میاد اولین کاری که میکنه و این تبدیل به یک قانون شده شال و کلاه اراز و از سر و گردنش در میاره و میندازه به سر گردن خودش و بعد مثل اینکه خودش 10 ساله هست وآراز 1 ساله میره جلو آراز وایمیسه و با زبون شیرینه کودکانش میگه آآآآآآآآآآآآیاز و بعد 20 دقیقه اول و شروع به بازی کردن باهم میکنن و بعد شروع به در آوردن اشک هم   دیدم یاغمور و اراز جیم شدن رفتم دیدم هر دو پشت در اتاق قایم شدن و یاغمور داره با زور اراز و بوس میکنه ...
13 ارديبهشت 1393

دَدَر؟؟!

جیگملم محیط ماشین خودمون و از بقیه ماشینا تشخیص میده و وقتی سوار ماشینمون میشیم فورا شروع میکنه به در آوردن لباساش و ایندفعه پیشرفت کرده بود و میخواست بشینه کف ماشین منم وقتی دیم اونجوریه یک پتو انداختم کف ماشین و خانومی اونجا نشست و تا مقصد اون زیر بازی کرد   دخملم از بس ددر دوست داری همه رو کلافه میکنی رفتی شال و کلاه خاله رو برداشتی و انداختی به سرت بعد رو کردی به ما میگی آآآبای(بای بای) و رفتی جلوی در ورودی بای بای گلم اینم نمونه دیگش رفتی جلو در و بابایی رو صدا میکنی بابایی هم با دست پر اومد خونه ...
13 ارديبهشت 1393